از زمین خاکی تا آسمان افلاکی....

از زمین خاکی تا آسمان افلاکی....
قالب وبلاگ

آی جوون ایرانی.من که میدونم تو ته دلت هیچی نیست.میدونم ته دلت با شهید و غیرتشو مردونگیش و فداکاری که کرد صافه.ولی خدایی بیاین سر و ته دلمون رو یکی کنیم.هرچی غیرت تو وجودمونه یه جا کنیم.با اصول.بدون توجه به قضاوتای آدمای ظاهر بین با خودمون رو راست بشیم.شهدا رو یاد کنیم و مدیون جوون مردیشون باشیم.نذاریم خونشون فرش زیر پامون بشه.خودمو گول نزنیم و یادمون بیاریم واسه چی رفتن.واسه ایرانشون.واسه کشورشون،دینشون.واسه ناموسشون.دچار غرب زدگی هم نشیم چون ما ایرانی هستیم و اصالتمون چیز دیگه ای میگه.تو که دیگه دم از کوروش و نژاد آریایی میزنی خیر سرت.یکم فک کن بین لیاقتت چیه.از ما گفتن بود.........

[ شنبه 29 تير 1392برچسب:جوون,ایرانی,ناموس, ] [ 1:34 ] [ عمــemadـــاد ] [ ]

[ سه شنبه 25 تير 1392برچسب:, ] [ 13:59 ] [ عمــemadـــاد ] [ ]

کی میگه جوونای ما شهدا رو فراموش کردن؟؟؟؟؟؟؟؟

[ سه شنبه 25 تير 1392برچسب:, ] [ 13:54 ] [ عمــemadـــاد ] [ ]

زمان جنگ اینجوری تو صحنه حاضر میشدن

و اما امروزه هم در صحنه حاضر میشن اما اینجوری

[ دو شنبه 24 تير 1392برچسب:, ] [ 13:46 ] [ عمــemadـــاد ] [ ]

ای شهید، ای آنکه بر کرانه ی ازلی و ابدی وجود برنشسته ای!


دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش...

"سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی"

[ دو شنبه 24 تير 1392برچسب:, ] [ 13:43 ] [ عمــemadـــاد ] [ ]

[ دو شنبه 24 تير 1392برچسب:, ] [ 13:41 ] [ عمــemadـــاد ] [ ]

پسرم قرار بود عصای پیریم باشی بابا...
اینجوری؟!؟!؟!؟!

[ یک شنبه 23 تير 1392برچسب:, ] [ 21:31 ] [ عمــemadـــاد ] [ ]

عزیزتر از جونم الهی مادر قربونت بشه
وقت رفتن قد رعنای علی اکبر و داشتی مادر!!
چرا علی اصغری برگشتی فدات شم؟؟؟؟
[ یک شنبه 23 تير 1392برچسب:, ] [ 21:29 ] [ عمــemadـــاد ] [ ]

ای شهید چرا بست نشستــــه ای؟؟؟
چرا سر در گریبانی؟؟؟
فدای این حیای تو ای شهیـــــــــد
چه عارفانه خدایی شدید ...و چه جاهلانه باختیم...
بابی انت . وامی...

[ شنبه 22 تير 1392برچسب:, ] [ 22:48 ] [ عمــemadـــاد ] [ ]

آستیــــــن خالــــــے ات نشــــــان از مردانگــــــے ست..
با ایــــــن دو دســــــت ســــــالم،
هنوز نتــــــوانسته ام یــــــک قنــــــوت اینــــــچنینے بخــــــوانم ...

[ شنبه 22 تير 1392برچسب:آستین,قنوت,مردانگی,شهید, ] [ 22:45 ] [ عمــemadـــاد ] [ ]

ای شـهـیـد !


هـر روز میخـوانـمت ... چـه جـوابـم گـویی ... چـه نـگویی ...


ای آنـکـه " عـنـد ربـهـم یـرزقـون " را بـرای تـو گفتـه اند ...


لقمـه ای بـرای روح ِ گرسنـه ام میـگیری ؟؟؟

[ شنبه 22 تير 1392برچسب:, ] [ 22:41 ] [ عمــemadـــاد ] [ ]

 

خاطرات یک سرباز عراقی:

یه پسر بچه رو گرفتیم که ازش حرف بکشیم.

آوردنش سنگر من. خیلی کم سن و سال بود.

بهش گفتم: « مگه سن سربازی توی ایران هجده سال تمام نیست؟

سرش را تکان داد. گفتم: « تو که هنوز هجده سالت نشده! »

بعد هم مسخره اش کردم و گفتم: « شاید به خاطر جنگ ،

امام خمینی کارش به جایی رسیده که دست به دامن شما

بچه ها شده و سن سربازی رو کم کرده؟ »

جوابش خیلی من رو اذیت کرد. با لحن فیلسوفانه ای گفت:

« سن سربازی پایین نیومده ، سن عاشقی پایین اومده

[ شنبه 22 تير 1392برچسب:سن,سربازی,عاشقی, ] [ 22:32 ] [ عمــemadـــاد ] [ ]

مکه برای شما فکه برای من...
بالی نمیخواهم...
این پوتین های کهنه هم میتوانند مرا به آسمان ببرند...
(شهید آوینی)

[ شنبه 22 تير 1392برچسب:آوینی,شهید, ] [ 22:20 ] [ عمــemadـــاد ] [ ]

[ چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:, ] [ 23:0 ] [ عمــemadـــاد ] [ ]

حساسیت داشت به بوی کباب،
حـالــش خیـلی بد می شـد…
یک بار خیلی اصرار کردیم که چرا؟

گفت : اگر در میان مین بودی و به خاطر اشتباهی چاشنی مین فسفری عمل می کرد
و دوستت برای این که معبر و عملیات لو نرود،
آن را می گرفت زیر شکمش و ذره ذره آب می شد و حتی داد نمی زد
و از ایــن ماجــرا فقط بوی گوشت کبــاب شده تـوی فضـا می ماند…

تو به این بو حساس نمی شدی ؟ !!!

[ چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:بو,کباب,مین,حساس, ] [ 22:33 ] [ عمــemadـــاد ] [ ]

بعضی ها به بی حجابی خود افتخار میکنند…

بعضی ها به بی غیرتی خود افتخار میکنند…

بعضی ها به بی حجابی زنان خود…

و بعضی ها به بی غیرتی مردان خود افتخار میکنند…

و دیگر اینکه بی سیمچی ما خسته شد از نوشتن بی غیرتی بعضی ها و بی حجابی بعضی ها

خدایا ؟

خداوندا؟

تو یاریمان کن…

کمک کن تا در عبور از این رشته نازک طناب  پامون نلغزد

منبع:www.asemaniha.com

[ چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:بیسیم چی,بی غیرتی,حجاب,غیرت, ] [ 22:28 ] [ عمــemadـــاد ] [ ]

من می خواهم در آینده شهید بشوم. برای این که...

معلم که خنده اش گرفته بود، پرید وسط حرف علی و گفت:
«ببین علی جان! موضوع انشاء این بود که «در آینده می خواهید چه کاره بشین.»
باید در مورد یه شغل یا یه کار توضیح می دادی.مثلا پدر خودت چیکارست؟؟

آقا اجازه! .....شـهِـیـد.......

[ چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:شهید,انشا,معلم,موضوع, ] [ 16:4 ] [ عمــemadـــاد ] [ ]

نقل قول:

جلسه فرماندهی در یکی از مقرها تشکیل می شد. دستور رسید. هیچ کس بدون کارت شناسایی وارد

 نشود. من به اتفاق یکی از بچه‌هایی که بچه یزد بود نگهبانی دم در را به عهده گرفتیم.

 کنترل کارت ها به عهده من بود. فرماندهان یکی یکی با نشان دادن کارت شناسایی وارد محوطه

 می شدند و از آنجا به محلی که جلسه برگزار می شد، می رفتند.

 نگاهم به در بود. یک ماشین جیپ جلوی در نگهبانی توقف کرد. قصد ورود به محوطه را داشت.

 جلو رفتم و گفتم: "لطفا کارت شناسایی."

 گفت: "ندارم."

 گفتم:"ندارید؟"

 گفت:" نه ندارم."

 گفتم:" پس باعرض معذرت اجازه ورود به جلسه رو هم ندارین!"

 دستش را روی شانه راننده زد و گفت: "حرکت کن:

 جلویش ایستادم و گفتم:" کجا؟"

 گفت:"تو محوطه"

 گفتم: "نمی شه"

 گفت: "بهت میگم بروکنار."

 گفتم:"نه آقا نمیشه."

 گفت:"چی چی رو نمیشه، دیرم شد."

 محکم واستوار جلویش ایستادم و به دوستم گفتم:

 "آماده باش هر وقت گفتم، شلیک کن."

 دوستم اسلحه رابه طرف ماشین گرفت و با لهجه زیبای یزدی دو سه بار گفت: "رضایی بزنم یا می زنی؟

 رضایی بزنم یا می زنی؟"

 وقتی راننده جدیت مان را دید گفت: "حاجی، این آقای بسیجی، شوخی سرش نمی شه!"

 دست برد. داخل جیبش و کارتش را بیرون آورد و گفت: "بفرمایید این هم کارت شناسایی!"

 مشخصات کارت را با دقت خواندم:

 نوشته بود:

 "حاج حسین خرازی.

 گفتم:"ب ب ببخشید آقا من فقط به وظیفه ام عمل کردم."

 حاجی خندید وگفت :" آفرین بر شما رزمندگان، وظیفه شناس"

 بعد از آن هر وقت مرا می دید. می خندید و گفت: "رضایی بزنم یا می زنی؟"

منبع:www.karbala275.blogfa.com

[ چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:, ] [ 13:9 ] [ عمــemadـــاد ] [ ]

عجب از این عقلِ واژگونه ، كه مارا در جستجوی شهدا ، به قبرستانها میكشاند ! پندار ما این است كه شهدا رفته اند و ما مانده ایم ؛ حال آنكه شهدا مانده اند و زمان ما را با خود برده است !

 عقل می گوید :  بمان ؛ عشق می گوید :  برو ؛  و خداوند این دو را آفریده است تا وجود انسان در حیرتِ میانِ عشق و عقل، معنا شود.

بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند ، راحلان طریق عشق میدانند كه ؛ ماندن نیز در رفتن است!!!

                                          (شهید مرتضی آوینی)

[ چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:عقل,عشق,ماندن,رفتن,شهدا,آینی, ] [ 12:27 ] [ عمــemadـــاد ] [ ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

سلام.سعی کنید بخونید.مطمئنم ضرر نمی کنید
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان از زمین خاکی تا آسمان افلاکی و آدرس khakyha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





موضوعات وب
امکانات وب
ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 37
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 63
بازدید ماه : 63
بازدید کل : 27045
تعداد مطالب : 52
تعداد نظرات : 62
تعداد آنلاین : 1

جنگ دفاع مقدس